elecent

elecent

elecent

elecent

elecent

  • ۰
  • ۰

من، تو، او

من، تو، او*من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم**تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی**او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا* *من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم**تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود**او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت**معلم گفته بود انشا بنویسید**موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت**من نوشته بودم علم بهتر است**مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید**تو نوشته بودی علم بهتر است**شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی**او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود**خودکارش روز قبل تمام شده بود**معلم آن روز او را تنبیه کرد**بقیه بچه ها به او خندیدند**آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد**هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد**خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته**شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم گاهی به هم گره می خورند**گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت**من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار  توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد**تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرتبرای مادرت می خرید**او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می دادکه پدرش می کشید**سال های آخر دبیرستان بود**باید آماده می شدیم برای ساختن آینده**من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم**تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد**او اما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت**روزنا مه چاپ شده بود**هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت**من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم**تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی**او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود**من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشتهاست**تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به کناریانداختی**او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه**برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود** !!!!**چند سال گذشت**وقت گرفتن نتایج بود**من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم**تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت**او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود**وقت قضاوت بود**جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند**من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند**تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند**او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند**زندگی ادامه دارد**هیچ وقت پایان نمی گیرد**من موفقم من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است**!!!**تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است**!!!**او اما زیر مشتی خاک است مردم گفتند مقصر خودش است** !!!!**من , تو , او**هیچگاه در کنار هم نبودیم**هیچگاه یکدیگر را نشناختیم**اما من و تو اگر به جای او بودیم**آخر داستان چگونه بود ؟؟؟**هر روز از کنار مردمانی می گذریم که یا من اند یا تو و یا او**و به راستی نه موفقیت های من به تمامی از آن من است و نه تقصیرهای او همگی ازآن او
  • ۹۱/۰۸/۲۳
  • arm arm